مرساناجونمرساناجون، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات پرنسس مرسانا از روز تولد تا ..........

اولین طعم زندگی

 امروز 14 مهر 94 .خونه عمه جون سفره نذری اومدیم . برای اولین بار عمه کوچیکه مرسانا اندازه عدس حلوای نذری رو ساعت 4:25 دقیقه دهن دخترم داد البته من مخالف بودم چون هنوز خیلی کوچولوه این چیزا براش ضرر داره ولی راضی شدم و اولین طعم غذار و چشید . نوش جونت عشقک کوچولوی من  مرساناجون با دوستاش ساینا - مهسا- ابوالفضل و نیما ...
6 دی 1394

سینه خیز رفتن جیگر طلا

امروز 3 مهر 94 ساعت حدودا ده دقیقه به 8 غروب بود که تو جیگر ما ده سانت سینه خیز به جلو رفتی . بابا سعید هم اتفاقا زود خونه اومده بود و داشت باهات بازی میکرد که این اتفاق خوشگل افتاد کلی ذوق کردیم من و بابایی    ...
1 دی 1394

عید قربان 94/7/2

  عشقم امسال اولین عید قربانی بود که تو عزیزم پیش ما بودی البته پارسال هم بودی ولی یه فندق کوچولو بودی که هنوز تو راه بودی . عید قربان امسال که 94/7/2 بود فینگیل من 103 روزش بود . عید قربان امسال خونه مادرجون ساری بودیم . قبل اینکه بع بعی رو قربونی کنن دوست داشتم شما در کنار بع بعی عکس میگرفتی ولی خواب بودی و هوا هم دم صبح برای توی فینگیلی سرد بود و دلم نیومد بیدارت کنم . این عکست هم بعداز ظهر که هوا گرم شده بود . جیگرررتووووووو        بعداینکه بع بعی رو قربونی کردیم و کباب و خوردیم ناهارو گرفتیم و رفتیم جنگل . تو یادت نیست نفسم ولی خیلی خیلی خوش گذشت. ...
1 دی 1394